ملکی در استان تهران با مساحت 686 کیلومتر مربع ، تعدادی سازمان و وزارت خانه ، فضای سبز و اماکن فرهنگی واگذار می شود. فوری ، فروشی، اکازیون
«این روزها همه به Quebec می روند. شما چه طور؟»
بنده حقیر در مقام یک شهروند که هیچ حقی در این مملکت ندارد، بسیار خشنودم که در تهران زندگی می کنم. چون اسباب تفریح را برای هر ذوق و سلیقه ای فراهم کرده. مثلاً چه شهر دیگری را در دنیا سراغ دارید که یکی از مغازه های یک هتلی را تابلوی Victoria’s Secret بزند و در برابر چشمان حیرت زده تان در آن مغازه دو برادر را -هر یک به قاعده یک لنگه در - با انبوه محاسن ببینید که عطر و لوازم آرایش می فروشند ؟
دیروز که در شهر پیشنهاداتی به من شد، اپیزود دیگری هم با راننده تاکسی دیگری داشتم. گلاب به رویتان در ظهر گرمی که آخرین زورهایش را برای اثبات تابستانی بودنش می زد، تازه چشممان به جمال مجریان طرح انضباط اجتماعی روشن شده بود که منظره جالب تری حواسمان را پرت کرد. یک عراده تاکسی بانوان کنارمان پشت چراغ قرمز بود که بانوی سکان دارش حرکات محیر العقولی از خود بروز می داد. نمی دانم چرا و چگونه در حال رانندگی نه تنها چادر به سر داشت که به جد هم با چادرش آن بخش از صورتش را که ممکن بود از شیشه سمت چپ دیده شود پوشانده بود. نفهمیدم قضیه آفتاب بود یا حفظ شؤونات و دقیقاً در ترافیک کریم خان چه طور می شود هم رانندگی کرد و هم مراقب باطل نشدن روزه خلق خدا بود !
گذشته از این که در این بین بسی مفرح شدیم، چالش های فمینیستی آقای راننده هم شایان توجه بود. منظر و منظره را که دید چند باری رنگ عوض کرد و خونش به جوش آمد که زن را چه به کار کردن و از این حرف هاتازه آن هم رانندگی تاکسی و جدی هم می گفت. خوش بختانهمدت مدیدی از جوانی ما گذشته و به جای کثیف کردن خون خود به این فکر افتادیم که از فرصت استفاده کنیم و برای این که این قشر آسیب پذیر دچار صدمات روانی نشوند و بالطبع خرده امنیت جانی هم برای شهروندان بماند، تقاضا کنیم یک جزوه با عنوان A Driver's Guide to Feminism و یا از آن هم بهتر، A MUSLIM Driver's Guide to ISLAMIC Feminism تهیه شود و با دستمال کاغذی آرم سایپا خورده به صاحبان خوش بخت تاکسی های نو بدهند.