Thursday, November 1, 2012

به قول قدیمی ها خاک سرد است. عمودی و افقی هم ندارد. گاهی آدم آن ور دنیا رفته با آدم آن دنیا(؟) رفته فرقی ندارد. تا سال نشده هنوز جای پایش هست و یادش هستند  و یادش هست. از سال که گذشت کم می شود، از روزمرگی آدم های زندگی اش جدا می شود. گاهی، ماهی، باتلنگری یادش می کنند اما هنوز یادش هست

Tuesday, July 17, 2012

امروز صبح که ساعت زنگ زد یکی دوباری خاموشش کردم. بعد یادم آمد که خانه نیستم، که اگر خوابم ببرد خانم والده نیست که صدایم کند. به زور چشم هایم را باز کردم و آمدم به هواشناسی زنگ بزنم که دیدم گوشی آنتن ندارد.  ترسیدم. داشتم فکر می کردم  مگر چندم است که کله سحری گوشی ها را قطع کرده اند و کجا راهپیماییست... دوباره یادم آمد خانه نیستم و از آخرین باری که گوشی هایمان آنتن نداشت بیش تر از دو سال گذشته...

Sunday, January 1, 2012


خیلی وقت ها پیش می آید ملیتم را به اهالی این کشور سرد و پیش رفته بگویم اما گاهی حسش می کنم.

دیروز وسواس عجیبی به جانم افتاده بود که خانه را تمیز کنم. تمام روز را به شستن و روفتن و ساییدن گذراندم.کارم که تمام شد رفتم همساده را صدا بزنم به صرف چای دارچین - بلکه

من هم لال از دنیا نروم امروز- جایش گفت تو بیا دور هم سبزی پلو و ماهی بخوریم

فرهنگ به جاهایی در ناخودآگاه دست پیدا می کند که فروید نمی کند!سال نو در هر تقویمی باشد تعریفش برای ما این است ظاهرا