Tuesday, November 24, 2009

گونه شناسی مشکلات ترابری در تهرا ن بزرگ

1. تاکسی هست، مسیر ماشین رو نیست. *

2. تاکسی هست، مسیر هست، ترافیک هم هست.

3. تاکسی هست، مسیر هست، ترافیک هست، راننده تاکسی به سرنشینان پیشنهادات بی شرمانه می کند.

4. تاکسی هست، مسیر هست، راننده خون بهای پدرش را لازم دارد.**

5. تاکسی نیست، مسیر هست، راننده بوقی نثار عابر می کند.***

6. تاکسی نیست، مسیر نیست، پیاده رو هم نیست.****


* چون رئیس جمهور دکتر ترافیک است.

** این مورد در روزهای برفی و بارانی در مرکز شهر بیش از هر زمان دیگری مصداق دارد.

*** از صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران برای معرفی مشخصات ظاهری بنده به عنوان دختر فراری مُتُشکرم.

**** از بانو اُپرا وینفری برای اطلاع رسانی در باب شیوه های جلوگیری از مقتول شدن مُتُشکرم.

کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من

بیانیه شماره 3

من از دانشگاه متنفرم

Monday, November 23, 2009

بزرگ ترین افتخار ادبی زندگی ام به این منحصر می شود که امروز جلوی آسانسور دانشکده نفرت انگیزمان به بانو لیلی گلستان نشانی تالاری را که در آن سخنرانی داشت ابلاغ کردم

Thursday, November 19, 2009

تم و واریاسیون

تم
عصر پنج شنبه پاییزی

واریاسیون 1
تیپولوژی عابرین پیاده:
1. ازواج جوان زیر 21 سال
2. برادران مشتغل به ساختمان سازی
3. زیتون

واریاسون 2
راهت را از میان مردمان گوشی به دست که جلوی سینما دنبال دوستانشان می گردند باز می کنی. از صف ماشین های پشت چراغ قرمز و صدای خنده های سرنشینان با پس زمینه انواع موسیقی نمای مبتذل می گذری و نیم نگاهی هم به جمعیت فشرده در شیرینی فروشی ها می اندازی و در کیفت دنبال کلید می گردی.

واریاسیون 3
عمداً و رسماً و علناً این اوقات ملکوتی را باید به سپری شدن در محل کار تخصیص داد

واریاسیون 4
روزها و آدم ها می گذرند اما یوهان سباستیان همیشه با من است.




Wednesday, November 18, 2009

بیانیه شماره 2

بنده در اتاق مجازی خود رسماً و علناً اعلام می کنم که زین پس ذی انتظار از آدمیان نمی باشم. بخورید و بنوشید و بخوشید. ما را زیاران چشم یاری نیست

Sunday, November 15, 2009

بیانیه شماره 1

بدانید و آگاه باشید آن گاه که زیتون این گوشه را اختیار کرد، نگون روزی بود بس غم اندود و تنها جایی می خواست برای گل واژه هایش. از این رو زین پس این جا را به جای عبارت ناپسند از هیچ و پوچ ، اتاقی از آن خود خواهد خواند که با مقاصد پنهان پیش از این هماهنگی داشته باشد

Saturday, November 14, 2009

بدون شرح


مادربزرگ: نمی خوای چشماتو عمل کنی مادر که دیگه عینک نزنی؟
زیتون: نه. راحتم
- آخه مادر، تو الان بیست و ****** سالته. بدون عینک خب خوشگل می شی

Wednesday, November 11, 2009

Santa Olivia's accomplishment of the day :
Learned how to ask a guy out in French !
I don't want to grow old to be the cat lady !

Thursday, November 5, 2009

Dedicated to Saint Dedalus :D

کنار تخت کودکش نشست و کتاب قصه را باز کرد: یکی بود، یکی نبود. اون قدیما که پشه ها زمستونا سر و کله شون پیدا نبود و روزا

می خوابیدن ...