Saturday, July 25, 2009

لازم به ذکر است همان گونه که آقای رئیس جمهور محبوب و مردمی چندی پیش اظهار کردند، تحریم های جهانی اصلاً تأثیری در زندگی ما ایرانیان شریف با سابقه ی تمدن چند هزار ساله نداشته و کماکان به زندگی خود ادامه می دهیم و دور از جان سگ، به همه ی دنیا هم دندان نشان می دهیم و مشت و سیلی است که نثار پک و پوز آمریکا و اسرائیل و همه ی دست های پشت پرده می کنیم. آخر می دانید؟ ما به غیر از ولایت فقیه و عشق اهل بیت و تمام این ها، دست امام زمان را هم داریم که خدا خیرش بدهد؛ مشغول گرداندن مملکت هم هست. فقط انگار از انتخابات به بعد دستش بدجوری بند است و بلکه هم در حناست که چند صباحی است دیگر به طیاره ها نمی رسد و قبل از رسیدن به مقصد ولشان می کند به امان خدا که انگار آن هم این روز ها نا امن شده

Monday, July 20, 2009

در حاشیه تفویض مقام شامخ معاونت اول ریاست جمهوری لعنة الله علیه به اقای مشایی

ای آقا! داد و قال ندارد که ! اگر از بنده بپرسید می گویم که واگذاری این سمت به آن جانب پر بی راه هم نیست. مگر نه این که در چند سال گذشته حضرت آقا مفصلاً نیاکانمان و هر چه از آنان برای مان به ارث مانده بود مورد عنایت (هرچه دوست دارید بخوانید.) قرار دادند؟ مگر خون ما از خون هزاره های پیش از این ریخته ی پدرانمان رنگین تر است؟ لااقل این طوری عدالت بین زنده و مرده بر قرار می شود و مگر نه این که هدف دولت مهرورز همین برقراری عدالت و حرف های قشنگ خر رنگ کنی است که خدایان را شکر، تمام ادیان و شرایع هم به آن سفارش کرده اند؟ و اصلاً باید خوش حال هم باشیم که که ایدزی قحطی زده (؟) نیستیم و مسکن مهر و سهام عدالت و البته انرژی هسته ای داریم و تحریم های این کفار هم کوچک ترین تأثیری جز گاهی سقوط هواپیمایی نداشته است و چند قطره خون نا قابل شهروندان هم که در راه صلاح و اصلاح مملکت پشیزی نمی ارزد. و اصلاً بنده و شما چه کاره ایم که در مسائل خصوصی رفقای گرمابه و گلستان دخالت کنیم؟ مگر ما بر این آب و خاکی در آن زندگی(؟) می کنیم حقی هم داریم؟ما را چه به شؤونات مملکتی آخر؟ خوب دور هم می خواهند کشور را بگردانند! مگر بخیلیم؟ تازه جای بسی شکرگذاری و قدردانی هم دارد که در این دوره و زمانه هنوز چنین انسان های از خود گذشته ای پیدا می شوند که بی توجه به توانایی ها و تخصص خود داوطلبانه بخواهند بک مملکتی را اداره کنند. در این راستا خبر خوش دیگری هم بدین مضمون رسید که رئیس جدید سازمان میراث فرهنگی و گردشگری( و سابقاً صنایع دستی. خدا لعنت کند بر باعث و بانی جدیی اش که موجبات تفرقه بین دوستان و آشنایان را فراهم کرد.) بقایی نامی است که سابقاً معاون سازمان بوده و گلاب به رویتان تخصص فناوری اطلاعات دارد! البته بنده ی حقیر متوجهم که در این اوضاع بحرانی سخن گفتن از مضامین تکراری عدم تناسب سمت و تحصیلات در سطح مملکت جایر نیست ولی خوب آخر گویا 86 سال بیش تر ذخیره ی نفتی نداریم. باشد که به مرحمت خدایان تحریم های مان افزون باد و نفتمان را نخرند، بلکه چند سالی بیش تر نفت داشته باشیم و بتوانیم باز هم با خیال راحت سرمان را بکنیم زیر برف که بدجوری می چسبد در این چله ی تابستان

Saturday, July 18, 2009

به جاهای بد آدم زور می آید وقتی در یک نیمه شب تابستان که مدتی است ابوی رخت سفر برچیده، هر چه در وسایلش کند و کاو کنی*، خروارها فندک پر و خالی پیدا شود و دریغ از یکی دو نخ سیگار نا قابلی که گوشه کناری جا مانده باشد ! خودش لازم داشته حکماً ...


* به اندک باقی مانده شرافتم صادقانه قسم می خورم حریم خصوصی ابوی را به حال خود گذاشتم و تنها محل دائمی نگهداری شیء مورد نظر را بازرسی کردم
.

Friday, July 17, 2009

این صله ی رحم هم بد چیزی است ها ! با وجود علاقه ی وافر و صادقانه ای که به اقوام درجه یک دارم، از این گردهمایی ها به واقع متنفرم. از این گردهمایی هایی که کانونش تلویزیون و آن هم تلویزیون گل و بلبل ممالک محروسه است با آن سریال های صد من یک غاز دل آشوب خرد آشوب ! خوب آخر قوم و خویش، مگر ما خود در منزل این وسایل تکنولوژیک را در اختیار نداریم که چند فرسخ راه بکوبیم به منزل شما بیاییم و زوجه را در زحمت ناهار بدمزه ای با برنج هندی نفرت انگیز و یاد آور خاطرات خوش گذشته بیاندازیم؟! هیچ وقت نفمیدم حکمت این گونه دور هم جمع شدن ها چیست و از آن بدتر این که نمی فهمم چرا از جمع خانواده کسی جز من ناراضی به نظر نمی آید؟ البته صرف نظر از ابوی که سال هاست این نوع زندگی اجتماعی را تحریم و تعطیل کرده.
از همه ی این ها بدتر می دانید چیست؟ این که اقوام چنان احترامی برای یکدیگر قائلند کههر کس به محض این که آخرین قاشق غذایش تمام می شود، بشقابش را با جدیت تمام کنار می گذارد و یک دفعه می بینی من ماندم با بشقابی نیمه پر و جماعتی که انگار کار مهم خود را در انتظار تمام شدن غذای بنده به تعویق انداخته اند ! بله آقا... بخشی از آدم هایی که من به حکم ارتباط خونی یا هر چیز دیگر دوستشان دارم این طوری با آدم رفتار می کنند. خلاصه که این گونه روزها بسیار بر ما خوش می گذرد.