Sunday, February 6, 2011

نه که مقاصد نژادپرستانه داشته باشم ها، ولی خب خوب است هر کس می خواهد معلم سرخانه بگیرد به خصوصیات قومی او و خودش توجه کند. مثلاً فرض کنید معلم، دوست شیرازی دوست شیرازی تبار من باشد. شاگرد هم خودم باشم که جد بلافصلم کرمانی است. آن وقت میزان مکالمات تلفنی استاد و شاگرد از مکالمات حضوری بیش تر می شود.

یک روز برف می آید. معلم زنگ می زند که رویم به دیوار، من از بیماری مهلک سینوزیت رنج می برم و نمی توانم با این حالم در این هوا به منزل شما بیایم. شاگرد هم در مخیله اش با دمش گردو می شکند و با استاد هم دردی می کند و کلاس به خیر و خوشی به روز دیگری موکول می شود. زیرنویسش می شود: سرده، حالش نیست !

بعد آن روز که می رسد، شاگرد، صبح زود حدود 1 و نیم بعد از ظهر بیدار می شود و می فهمد تعطیل رسمی است. فاصلۀ بیدار شدن تا آمدن معلم هم 3 ساعت بیش تر نیست. کی می رسد سه ساعته مشق بنویسد آخر ؟ راه حل منطقی می شود این که زنگ بزند به استاد بگوید راستی امروز تعطیل است ها! و او هم تأیید کند و برای روز دیگری قرار بگذارند. زیر نویس این یکی هم می شود: حالش نیست !

ولی بالاخره کار به جایی می رسد که به هیچ زبان بی زبانی نمی شود این مفهوم را انتقال داد. در چنین روزهایی استاد می آید و کلاس برگزار می شود. از قضا سراغ تکالیف را می گیرد ولی چیزی نوشته نشده چون شاگرد به شدت پایان نامه دارد و وقت ندارد. زینویس این هم می شود: حالش نبود.