در یکی از افسردگی های پنج شنبه عصری پاییزی شکوه کرده بودم که نمی خواهم وقت پیری و کوری به یکی از زنان پریشان مویی تبدیل شوم که گربه از در و دیوار خانه شان بالا می رود و بچه های همسایه جادوگر می پندارندش. امروز اما فهمیدم بسا خوش خیالی که من بودم و وقتی آدم روزش را به جای آمادگی برای آزمون ورودی مدارس عالی و افزودن چند خطی به یک صفحه ای که اسمش پایان نامه است، نزد بیطار می گذراندو در منزل موهای سفید بچه گربه ها را در پی کک های شمالی موذی زیر و رو می کند و با پنس به جانشان می افتد، یعنی مدت هاست که کار از کار گذشته و حتی نیازی به سپید مویی نبوده است.
Tuesday, July 20, 2010
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment